دلم برای این زبون بسته میسوزه. فیدل رو میگم، سگ آقای نوذری. تیمسار نوذری. از یکشنبه شب که سه ساعتی بیوقفه داشت پارس میکرد، نه دیگه کسی صدایی ازش شنیده و نه چیزی خورده. نمیدونم, شاید اگر یکی از ما همسایهها جای غرولند کردن بلند میشد میرفت دم در خونشون – حتی برای بد و بیراه گفتن – ،صدای مرد بیچاره که داشت برای نفس کشیدن تلاش میکرد رو میشنید.
پزشک قانونی میگه شب بلند شده، رفته قرص بخوره، گیج خواب بوده و جای قرص درب قوطی قرصش رو انداخته بالا. البته کارشناس پزشک قانونی صلاحیت چنین اظهار نظری رو نداره. اونا فقط تونستن بگن زمان مرگ کی بوده, علت مرگ چی بوده و مدت زمانی که داشته جون میکنده چقدر بوده. بقیه جزئیات ماجرا رو قطعا خانم کتابی -همسایه طبقه پایین- خودش اضافه کرده به روایت کارشناس پزشک قانونی. تازه از میون حرفاش متوجه شدم خودشم از عروس تیمسار شنیده داستان چی بوده، ولی یجوری داشت برام تعریف میکرد که انگاری خودش اونجا بوده.
شاید هرکس دیگه بود گمان میرفت سمت خودکشی، ولی خب این روایت سناریوی مشکوکی نیست. توی 93 سالگی، وقتی یه عالمه داروی جور واجور دم دستت باشه، خوردن درب قوطی قرص ایده خوبی برای انجام این کار نیست. مخصوصا برای یه تیمسار بازنشسته.
دلم برای آقای نوذری هم میسوزه. میگن درب قوطی تمام و کمال مسیر نفسش رو نبسته بوده تا سریع کار رو یه سره کنه. بیشتر از سه ساعت زمان برده تا درب قوطی قرص وارفارینی که تیمسار برای لخته نشدن خونش می خورد، گلوش رو خراش بده و خونریزی و ترکیب لختههای خون با جسم خارجی راه نفسش رو ببنده. همون بیش از سه ساعتی که فیدل داشت پارس میکرد و مایی که داشتیم فحششون میدادیم و برای پیرمرد آرزوی مرگ میکردیم.